رسول مرادی وقتی هدفون گوشته دنیا رو طور دیگه ای میبینی، انگار که دنیا با رنگو طعم جدیدی داری تجربه میکنی، البته به موزیکش هم بستگی داره، پیشنهاد میکنم یک بار هدفون رو با یک موزیک بی کلام آرامش بخش به گوشتون بزنید، اونوقته که طعم خوش لحظه رو حس میکنی، دلت نمی خواد هرگز به دنیای واقعی برگردی، دلت نمی خواد.. هنر رو نمیشه وصف کرد، هر کسی هنر رو با نگاه خودش میبینه ولی مهم اینه که همه به یه اندازه ازش خوششون میاد و قادر به دست کشیدن ازش نیستن. توی دنیای امروز میگن باید زرنگ باشی ،داد بزنی، با خشم و اخم صحبت کنی، یا اینکه میگن، نزنی میزنن، نخوری میخورن، کدوم زدن، کدوم خوردن، چرا ما همیشه باید فراموشمون بشه که انسانیم و نباید مثل حیوانات رفتار کنیم، مگه کمک کردن به هم چه بدی داره، بده همنوعمون هم مثل خییلی ازماها با خوشحالی زندگی کنه، لبخند روی لبانش جاری باشه، به دنیا نگاه کن، خدا دنیا رو به زیباترین شکل ممکن خلق کرده، و خواسته از زندگی لذت ببریم، ولی ما طعم خوش زندگی رو برای هم زهرمار میکنیم. کافیه بخوای با همه درست و با محبت رفتار کن :-) به قول یکی از دوستان (وحید شعبانی) که میگه: زندگی فقط واسه اینه که یه تجارتی به راه بندازی ، بقیش یه دروغ بزرگه، وقتی دقیق میشم به حرفش فکر میکنم اشتباه هم نمیگه توی این دنیا همه چی به پول ختم میشه چه چیزی هست که به پول ربط پیدا نکنه، از دوران کودکی تا نوجوانی تا جوانی تا ... ، پیری درتمام مدت به پول احتیاج داری، و اگه نداشته باشی!!!.. خدا آخر عاقبتتو بخیر کنه،درسته توی زندگی چیز های دیگه ای هم هست ولی اونها هم بعضی اوقات به پول ختم میشن، البته یه چیزی هست که نمیشه با پول بدست آورد و.... اون هم.... محبته. گاهی دلم میخاد فقط برم، فقط و فقط برم کجا نمی دونم. زمان و مکان مهم نیست، موقعیت بی معنیه ، حرف دلیلی نداره، دیدن بی اثره، شاید فقط یک همراه همراهی ک از جنس فکرت خودت و .. البته اگه تمایل به همراهیت داشته باشه. همه سخت مشغول زندگی، سخت مشغول جمع کردن بول و ثروت، ولی یکی نیست بپرسه در نهایت این زندگی و پول ها چه می شود، افراد بعد تو ... ولی نه بزارید حسابی پول جمع کنند تا آیندگان بی حسرت بزرگ بشن ، ب درک ک آخرت رو نساختیم،یا شاید هم به قول این جمله ک خییلی ها استفاده می کنند ( کی اون دنیا رو دیده و خبر آورده) وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه چی... واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی... نمیخوام چوب حراجی رو به قلبم بزنن... نمیخوام گناه بی عشقی بیفته گردنم... نمیخوام در به در پیچو خم این جاده شم... واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم... یایه موجود کمو خالی پر عفاده شم... وایسا دنیا....وایسا دنیا.... من. میخوام پیاده شم کجا بودیم؟ نمیدانم چرا آمدیم؟ نمیدانم چه باید بکنیم؟ نمیدانم کجا میرویم؟ نمیدانم که هستیم... چه هستیم...
گاهی فکر میکنم زندگی خییلی تکراریه این طور فکر نمی کنید، صبح ظهر شب ، صبح ظهر شب ، صبح ظهر شب ، یعنی چی آخه نمیدونم با این که امروز خییلی خوب شروع و تموم شد ولی حالا که ساعت یک صبح یه روز دیگست فکر میکنم یه روز تکراری رو پشت سر گذاشتم، به هر حال هیچ جوابی برای این موضوع که گفتم ندارم. گاهی افکارمون به جایی میرسه که با خودمون میگیم، ای کاش، کاش و.. چرا.. ، میتونیم طوری زندگی کنیم که در آینده از این واژه استفاده نکنیم ولی باز همونطور زندگی میکنیم که در آینده ازش استفاده کنیم.. دارم مزخرف مینویسم میدونم شاید بخواطر گذشتن ساعت خوابم باشه،فعلاً.. I am always here To understand you I am always here to laugh with you I am always here to cry with you I am always here To talk to you یا ما مجنونیمو خونه خرابی عالمی داره یا عشقت مونده و دست از سر ما بر نمیداره با عرض سلام و خوشامد گویی به همه ی دوستان عزیز بخواطر ورود به ماه خرداد ماه تولد من امیدوارم این ماه، ماه پرخیرو برکتی برای همه باشه گاهی اوضاع باب میل تو پیش نمیره، شاید هم بیشتر اوقات ینی تو دوس داری یه طور بشه ولی اون کاملاً عکسش اتفاق میوفته، من هیچ وقت فکر نمی کردم در مورد تو (ش-ر) این طور بشه همیشه اون ته ته ذهنم به این فکر میکردم که ما برای هم ساخته شدیم ولی تو داری به کس دیگه ای تعلق می گیری، جالب اینجاست همین الان هم باور ندارم که یه همچین چیزی داره به وقوع پیدا میکنه، الان هم باز فکر میکنم ما برای هم خلق شدیم و سر آخر ماجرا به هم می رسیم. حتی اگه این واقعیت پیدا نکنه ذهن من ناخودآگاه به این موضوع ایمان داره شاید باور نکنی ولی خواست تو توسط من چیزی ورآی عشقه نمیدونم آیا درک می کنی یا نه؟ دوست داشتن یه طرف قضیست، وقتی به دو طرف نگاه می کنم به پشتکار به جدیت به اخلاق به فرهنگ به آداب معاشرت به اندازه ی دین داری به شخصیت هامون و به خییلی چیزای دیگه نمی تونم این رو باور کنم که ما از برای هم نیستیم، همین طور که قبلاً هم گفتم، من دیر رسیدم ، خییلی دیر ، اونقدر که تاوانش ازدست دادن تو بود و این انگار من رو از من جدا کردن، فکر نکن الان که این ها رو مینویسم ظره ای حالات احساسی من رو در خود مچاله می کنه، نه اصلاً این طور نیست، با این که شب ها (سه شب گذشته) یکی 21:17 دومی 21:25 و امشب 21:10 اومدی و رفتی خونتون از سر کار ولی باز ظره ای حالت احساسی و جنون در من پیدا نمیشه، ولی افسوس و رنج ازدست دادنت تا.. خواب شب رو ازم میگیره، کاش تو هرگز با خواهر اون پسر ( دوست دوران دبستانم ) دوست نمیشدی تا دوست دبستانم تو رو ببینه. چی بگم شاید هم اگه اون نبود الان یکی دیگه باز سد راه بود.. ولی با تمام این ها باز این افسوس من رو ول نمی کنه..
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها |
|||
|