رسول مرادی

پولها رو شمردم و گذاشتم جیبم ...

 

خودم رو برای رفتن تو صف و کلی معطلی آماده کردم و حرکت کردم.

با خودم گفتم : نامردیه به گیله مرد نگم ... بهتره بهش بگم تا با هم بریم ، اینجوری یه هم صحبت خوب هم واسم فراهم میشه.

به سمت خونه ی گیله مرد راه افتادم

زنگ زدم ...

از تو حیاط صدایی گفت : بفرمایید داخل ، در بازه ...

خودش بود ...

یا الله گفتم و رفتم داخل.

زیر درختی نشسته بود و کتاب میخوند ...

گفتم : مرد حسابی الان چه وقت کتاب خوندنه ... پاشو لباس بپوش بریم صف خرید مرغ رایانه ای !

درحالی که خنده اش گرفته بود گفت : علیکم سلام رفیق ... چه خبرا ؟

گفتم : ببخشید .... سلام ...

گفت:  سلام ... حالا فرصت داری یه داستان کوتاه جالب برات تعریف کنم ؟

گفتم : الان ؟ در حالی که هم مشتاق مرغ بودم هم مشتاق داستان موافقت کردم .

گفت : دوستی برام تعریف میکرد که برای یک سفر کاری به خارج رفته بود. دوست ایرانی اش که در اون کشور ساکن بود با اصرار از اون میخواد که  چند روزی مهمونش باشه و در پی اصرار زیاد اون هم میپذیره .

گفتم : ایول به این رفیق فابریکها ... ولی کجای این داستان جالب بود ؟

گیله مرد گفت کمی صبر کن و ادامه داد : دوستم تعریف میکرد ، یک روز که تو خونه اش با بچه هاش مشغول بازی بودم یهو دیدم همسر خارجی اش تمام مرغ توی یخچالش رو در آورد و از پنجره انداخت تو خیابون ؟!

یعنی نزدیک بود از تعجب شاخ در بیارم ... اینها که حتی یک ته سیگار هم تو خیابون نمینداختن  این چه کاری بود ؟ اونم یک مرغ سالم ؟

شوهر خانم بعد از دقایقی وارد هال شد .

به سمتش رفتم و ماجرا رو گفتم . لبخندی زد و گفت : داشت تلویزیون نگاه میکرد ؟

با تعجب گفتم : بله ...

دوست مقیم خارج بهم گفت : برو به سمت پنجره و بیرون رو نگاه کن !

از پنجره که خیابون رو نگاه کردم دهنم از تعجب باز موند !

تمام خونه ها مرغهای یخچالشون رو انداخته بودند تو خیابون !

غرق تماشای خیابون بودم که دیدم دقایقی با خانومش صحبت کرد و اومد پیشم .

گفت : کارشناس اقتصادی در تلویزیون اعلام کرد بعلت افزایش قیمت مواد اولیه امروز قیمت مرغ 10 درصد افزایش پیدا کرده ... .

حالا و در اعتراض به گرونی مردم خرید مرغ و استفاده از اون رو تحریم کردند.


و جالب بود چون همون روز در اخبار شبانگاهی اعلام کردند که قیمتها به حالت قبل برگشته ! "


گیله مرد گفت : حالا ما اگر در اون کشور بودیم باید چکار میکردیم ؟

گفتم : خب معلومه !  بدو میرفتیم تا قیمتها بالاتر نرفته به اندازه یکسال مرغ بخریم !

گفت : یعنی کاری که الان قراره من و تو بریم انجام بدیم ؟

از خجالت چیزی نگفتم .

گیله مرد گفت : درخیلی از مواقع قیمت یک کالا رو میزان عرضه ومیزان تقاضا معین میکنه. اگر فروشنده عرضه ی کالاش رو محدود کنه قیمت بالا میره و اگر خریدار مقدار خریدش رو محدود کنه یا نخره قیمت به حالت قبل برمیگرده .

گیله مرد در ادامه گفت : حالا کمی صبر کن و رفت به داخل خونه و با یک پلاستیک برگشت.

گفت : فعلن به مرغ احتیاجی نداریم ، قرضی برش دار

گفتم : ولی ما تو یخچالمون مرغ هست نیاز نداریم !

با تعجب گفت : مرغ به اندازه کافی دارید و میخوای باز هم مرغ بخری ؟

با شرمندگی خداحافظی کردم و برگشتم خونه ...

 

مصاحبه یکی از مسئولین در تلویزیون : ما قبلن 40 تن مرغ وارد بازار میکردیم و بازار تعادل داشت ، الان روزانه 120 تن مرغ داریم وارد بازار میکنیم و باز هم کم میاد !

احتکار به هر مقدار و توسط هر کس خوبه یا بد ؟

راستی از یخچال شما چه خبر ؟

 

 منبع یکـ گیله مرد

 

 



           
چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:گرانی,گرانی,, :: 5:50
R.M

بعضی اوقات آدم اونقدر از زندگیش راضیه که فکر میکنه خیلی خوشبخته،برعکس بعضی اوقات هم اونقدر از زندگیش ناراحته که ... ،چرا ما آدما اینطوری هستیم،من خودم هم اینطور هستم،شاید بخاطر اینه که یادمون میره زندگیمون تو این دنیا موقتیه ،بعضی وقتها حرس مال دنیا، حرس بالا بردن مدرک تحصیلی یا حرس خرید هر چیزی که به فکرت برسه اونم از بهترینو گرون ترینش و حرس هرچیز دیگه ای آدمو ول نمیکنه، البته پیشرفت بد نیست همه دوس داریم پیشرفت کنیم،چه خوبه که با فکر و تدبیر پله های موفقیتو طی کنیم  اینطوری صعودمون در برابر سقوط بیمه میشه و تو زندگی کمتر با شکست روبرو میشیم،با درنظر گرفتن همه ی اینها بعد دو روز ما باز هم همون آدم سابقیم به راستی ما آدما چرا اینطوریم؟...



           
چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:جملات,کوتاه,, :: 4:52
R.M

ای کاش دنیای کودکی اینقدر سریع تموم نمیشد،یادتون میاد اون دوره از زندگی که میرفتیم دبستان چقدر شیرین بود،
وقتی تو همون دورها بودیم برآمون شیرینی خاصی نداشت،یا توی دوره های راهنمایی و دبیرستان که هر کدوم برای
ما لذت خاص خودشو داشت همیشه هم دوست داشتیم زودتر بزرگ شیم ،حالا منظور من از این صحبت ها چیه؟
الان که بزرگتر شدیم ،یامفهوم واضح تر پا گذاشتیم به دنیای آدم بزرگها، یکم دقت بکنیم.آیا این دنیا همونیه که در
کودکی میخواستیم زودتر واردش بشیم....
ای کاش دنیا بهتر و زیباتر از این بود دیگه ارزشو احترامی برای هم قاعل نیستیم،بخاطر پول دل همه رو به درد
میاریم،بعضی اوقات با طعنه با هم صحبت میکنیم یه طوری میخوایم سرتری خودمونو به طرف ثابت کنیم،چرا این
طوری شدیم ،تا هزارمون شد دوهزار باید جوگیر بشیم ،خودمونو گم کنیمو طور دیگه ای با دیگران برخورد کنیم،
اگه واقعن اینطوریه پس ضرفیت بعضیامون خیلی پایینه 



           
یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:جملات,کوتاه,, :: 5:34
R.M

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها