مسعود مرادی

مینویسم برای آینده ام ، آینده ای که شاید دیگر اینجا نباشم ...

مینویسم تا یادم بماند روزی روی این خاک راه رفته ام ،

از آب چشمه هایش نوشیده ام و از هوایش تنفس کرده ام ...

تا یادم بماند که بوده ام ، که هستم و که خواهم شد ...

مینویسم تا خاطراتم ، عقایدم ، خواسته و تمایلاتم برجای بماند ...

 

مینویسم تا بعدها یادم بیاید همیشه همه چیز آنطور که خواستم پیش نرفته ...

مینویسم تا بگویم زندگی همچنان ادامه خواهد داشت حتی اگر من نباشم ....



           
جمعه 18 بهمن 1392برچسب:مینویسم،,,,, :: 13:19
M.M


... روزي كه چشماتو ديدم چشم از همه بريدم ...

... اما دريغ از عشق تو ...



           
جمعه 18 بهمن 1392برچسب:,,,،,,,،,,,, :: 12:40
M.M

زاری که می کنم مهربان باش

درددل که می کنم گوش باش

دعای مرا پاسخ باش

صدایت که می کنم نزدیک باش



           
جمعه 18 بهمن 1392برچسب:,,,,,,,,,,,, :: 12:33
M.M

اولین نیازمندی نیستم که التماس می کند

و تو به او لطف می کنی

با اینکه حقش بوده که نا امیدش کنی



           
جمعه 18 بهمن 1392برچسب:,,,،,,,،,,,, :: 12:25
M.M

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

 به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . .. .، 

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن.

 

از: پابلو نرودا

ترجمه: احمد شاملو



           

خداوند روحمونو توی این جسم قرار داده و زندگی رو همراه همه ی زیبایی ها و زشتی ها ، ما درون جسممون زندانی نیستیم این خود ما هستیم که خودمونو زندانی کردیم، احتمالاً الان میگید چی میگی تو؟
بخاطر همینه افراد توی فضای اینترنت از جسمشون خارج میشن و با روحشون زندگی میکنن شاید یکی از دلایلش ندیدن همدیگه باشه، آدما اینجا روحشونو به پرواز در میارن، شعر مینویسن، حرف های زیبا میزنن، همه دوس دارن به هم کمک کنن، اما توی دنیایی که ما زندگی می کنیم..



           
سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:, :: 10:12
M.M

ساعت آخر بود، ...

دخترک گوشه کلاس تنها و آرام نشسته و به چهره مهربان معلم ؛چشم دوخته. یکی از بچه ها می خواهد چیزی بخورد که معلم می فهمد. با مهربانی می گوید : بچّه هازنگ آخره! اگه سر کلاس چیزی بخورین نمی تونین توی خونه غذای خوشمزه مامانتون رو بخورین! چند نفر با خنده و شوخی می گویند اگه غذا نداشتیم چی؟

دخترک در گوشه کلاس آرام زمزمه می کند: اگه مامان نداشتیم چی ... ؟!!!



           
سه شنبه 15 بهمن 1392برچسب:ساعت،آخر،بود،,,,, :: 9:27
M.M

بی هیـــچ صدائی می آینـ ـــد
زمانـــ ـی که نمی دانی
در دلتــ ــ یـــک مزرعه آرزو می کارنــــد و…
بی هیج نشانـــ ــی از دلت می گریزند
تـــــــا تمـــآم چیزی که به یــــــآد می آوری
حسرتــــ ــی باشد به درازای زندگـــ ــــی
چه قــدر بی رحــــمند رویاهـــ ــ ـا …



           
دو شنبه 14 بهمن 1392برچسب:رویاها,,,, :: 1:18
M.M
مسافر...
 
نه با خودت چتـــر داشتی

نه روزنـــامه

نه چمـــدان…

عـــاشقت شدم…

از کجا می فهمیدم مســـافری ...



           
دو شنبه 13 بهمن 1392برچسب:مسافر،,,,, :: 23:57
M.M

کـویــن (کــیــانـو ریــوز): پــس عـشــق چــی مـیــشــه؟

جــان (آل پــاچــیــنـو): خـیـلـی بـهـش اهـمـیـت داده شــده! از نـظـر شـیـمـیـایـی هـیـچ تـفـاوتــی بــا خــوردن مـقـدار زیـادی شـکـلـات نــداره!



           
یک شنبه 13 بهمن 1392برچسب:دیالوگ،کیانور ریوز،آل پاچینو،,,,, :: 10:50
M.M
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها