مسعود مرادی نمی دونم این رنج تا ب کی میخواد همراهم باشه، از خودم ناراحتم، ناراحت از کم کاریم، شاید اگه کمی بیشتر تلاش میکردم الان تو رو داشتم، شاید می تونستم دلتو بدست بیارم، آخه من چی کم داشتم؟ ب خدا لحظه ای نیس که از فکرت بیرون نیام عاشق اين ديالوگ و بازي مهران مديري هستم به قول دوست عزیزم وحید شعبانی: نگو بیا بگذریم از هم، نَ می تونی نَ می تونم تو را می بینم و می دانم که تنها عشق می تواند ما را مطمعن سازد که دنیا زیبا خواهد ماند. I see you and I know that only love can assure us that the world will remain beautiful Interpreter: Roya Prtoii دیشب چهارشنبه بارون گرفته بود، بارئن خیلی شدید بود، من توی ماشین توی خیابون بودمو رادیوم روشنو تنظیم بود روی موج رادیو پیام، یه آهنگ بیکلام زیبا پخش میشد اون موسیقی با بارون خیلی لذت بخش کرده بود لحظمو، دلم میخواست بال داشتمو می تونستم پرواز کنم، باروون لحظه به لحظه شدیدتر میشدو حال من هم لحظه به لحظه رویایی تر، به دوتا از صمیمی ترین و البته بهترین دوستام پیام دادمو بهشون گفتم، حالمو، گفتم دلم میخواست پیشتون بودم، جالب اینجاست هر سه ی ما به یاد همدیگه افتاده بودیم توی اون باروون زیبا، یکیشون که شاعره و شعرای زیبایی میگه این پیام رو برام فرستاد: یه روز دلم گرفته بود از اون روزای بارونی... همون روزایی که خودش حال و هوامو می دونی... یه حالی داشتم که نگو یه حالی داشتم که نپرس یه تیکه از روحمو من جایی گذاشتم که نپرس... از دوست خوبم: وحید شعبانی نام تو فیمتی ترین گنجینه ای است که در اختیار داری. زیرا اعتبار مانند آتش است. اگر آن را بیفروزی، به آسانی میتوانی محافظتش کنی. اما اگر خاموشش کنی، دوباره افروختن آن دشوار خواهد بود. Regard your good name as the richest jewel you can possibly be possessed of. For credit is like fire; when once you have kindled it you may easily preserve it, but if you once extinguish it, you will find it an arduous task to rekindle itagain
توی این دنیا همه چی یه دلیل خاص داره، تصادف بی معنیه ... می رهم از خویش و می مانم زخویش .... هرچه برجا مانده ویران می شود ... ... روح من چون بادبان قایقی ... در افق ها دور و پنهان می شود ... سوال: سلام، خوبی کجایی؟ چیکار میکنی؟ این روزا حالو احوالت چطوره؟ به خودت میرسی؟ انگاری به فکر خودت نیستی؟ زمستون رسید هیچ خبرداری، همون فصلی که عاشقشی، با توام چرا جواب نمیدی؟ اصلاً حواست به من هست؟ میشنوی چی میگم، آهای کجایی.. جواب: سلام، خوب، آره خوبم، یکم سرما خوردم ولی خوبم، بستگی به لحظه داره خوب هر لحظه یه جام، زندگی میکنم، کار میکنم..، حالو روز این روزامو ولش، چرا اتفاقاً این روزا بیشتر از قبل به فکر خودمم، راس میگی زمستون هم رسید، از این بابت خیلی خوشحالم هنوزم عاشقشم این منم من R.M نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ، با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟
اشکاشو که پاک کرد ، یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو شروع کرد منبع: http://majidkeramati3.persianblog.ir سه پیرمرد زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند. زن گفت: هر چه فکر می کنم شما را نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفا” بیایید تو و چیزی بخورید. آنها پرسیدند: آیا همسرت در خانه است؟ زن گفت: نه. آنها گفتند: پس ما نمی توانیم بیاییم. غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است. مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن. زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. اما آنها گفتند: ما نمی توانیم باهمدیگر وارد خانه بشویم. زن پرسید: چرا؟ یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می کرد، گفت: اسم این ثروت است و سپس به پیرمرد دیگر رو کرد و گفت: این یکی موفقیت و اسم من هم عشق. برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند. زن رفت و آنچه را که اتفاق افتاده بود برای همسرش تعریف کرد. شوهر خوشحال شد . گفت: چه خوب! این یک موقعیت عالیست. ثروت را دعوت می کنیم. بگذار بیاید و خانه را لبریز کند! زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزیزم! چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟ دختر خانواده که از آن سوی خانه به حرفهای آنها گوش می داد، نزدیک آمد و پیشنهاد داد: بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند؟ شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم پس برو بیرون و عشق را دعوت کن. در حالی که عشق قدم زنان به سوی خانه می رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند. زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم، شما چرا می آیید؟ این بار پیرمردها با هم پاسخ دادند: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید، دو تای دیگر بیرون می ماندند، اما شما عشق را دعوت کردید، هر کجا او برود، ما هم با او می رویم منبع http://loveabazari12.lxb.com
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
|||
![]() |