رسول مرادی

حیف نبودم من    خر جان لعنتی...



           
دو شنبه 21 ارديبهشت 1394برچسب:حیف,نبودم,من, :: 23:3
R.M

گاهی اوقات آدم باید از خودش بگذره، یا بهتره بگم گذشت کنه، نمیدونم شاید متوجه نشید که منظورم چیه.. منظور خاصی ندارم، از گذشت صحبت میکنم از فداکاری از نادیده گرفتن خودمون در بعضی مواقع

گاهی بدست آوردن دلی یک دنیا می ارزه، کمک به فرد مستمندی، نیازمندی.. احساس خوبی که ناشی از کمک به این دسته از افراد بهت دست میده با هیچ چیز قابل عوض کردن نیست.

شاید در موقع کمک دادن یا از خود گذشتگی خودت بیشتر از هر کسی به کمک نیاز داشته باشی ولی در همون شرایط هم حسی که از کمک کردن بهت دست میده بهترینه.

فیلم سینمایی رو می دیدم به نام "بعد از زلزله" وقتی زلزله اومد خییلی از آدما رفتن به زیر آوار، در اونجا مادری رو به تصویر میکشن که دخترش به گونه ای زیر آوار میمونه که اگه بخوان اون دختر رو از زیر آوار در بیارن ساختمون ممکنه رو سر کمک دهنده ها خراب بشه، به همین خاطر مادر دخترک با چشمانی پر از اشک میگه پای دخترم رو قطع کنید...



           
چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394برچسب:گذشت, :: 21:47
R.M

عصر یکی از همین روزها در حال رانندگی بودم خیابون رسالت، یه ماشین به طور ناخواسته و ب اجبار راه یه ماشین دیگه رو برید، راننده ی ماشین عقبی به قدری عصبانی شد که شروع کرد به فحش دادن رحم به صغیر و کبیر نکرد، تقریبا به تمام اعضای خانواده ی طرف بی ادبی کرد!!

نمیدونم چی باید بگم، یعنی ما آدما حق داریم تا این حد به خانواده ی دیگران بی ادبی کنیم؟!! تازه اون هم به خاطر اتفاق ناگهانی که برای جلوگیری از مرگ انسانی رقم خورده!!...

وقتی از راننده ی جلویی ناراحت میشی به خانوادش فحش میدی؟!!...

مگه خانوادش راه تو رو بریدن یا اصلا مگه میخواستی کجا بری که این حق رو به خودت میدی؟!!..

چرا ما آدما این طوری شدیم!..

چرا من نمیتونم درک کنم، یعنی تقصیر منه که تو رو نمی فهمم یا تو انسان بودنت رو فراموش کردی؟..

راننده ی جلویی ماشینش رو کشید کنار تا ماشین عقبی به راه خودش ادامه بده شاید که دست از توهین برداره...



           
سه شنبه 15 ارديبهشت 1394برچسب:یک،روز،عصر, :: 12:22
R.M

نامه از طرف مرد جوانی است که از ایالت ویرجینیا که از هم پاشیدگی ازدواج چهارساله اش با ترازا، همکلاسی دوران دانشگاه خود خبر می دهد.

حال که این نامه را مینویسم، پاسی از شب گذشته است و تنها در آپارتمان کوچک و غمزده ام مثل هر شب به یاد تراز هستم. دلم براش تنگ شده است و میخواهم برگردد. اما می دانم که هرگز امکان ندارد.
خداوند چیزی ارزشمند و گرانبها را به من ارزانی کرد، اما من قدر آن را ندانستم و آن را از دست دادم. دکتر دی انجلیس، آنچه شکنجه ام می دهد این است که میدانم او چقدر مرا دوست داشت. او واقعاً براستی مرا دوست داشت و تنها خواسته ای که در مقابل از من داشت این بود که مطمئن شود من نیز به همان میزان او را دوست دارم. آنچه آزارم می دهد این است که میدانستم چه میخواهد اما مغرورتر و کله شق تر از آن بودم که این خواسته او را برآورده سازم. با بی تفاوتی و بی خیالی خود او را از دست دادم. او فرشته ی نجاتم بود. اما حالا دیگر رفته و رونق زندگی ام را با خود برده است.
در این جا از شما نمی خواهم به من بگویید که چگونه می توانم او را برگردانم. زیرا میدانم کوچکترین امیدی نیز در این رابطه وجود ندارد. تنها خواسته ام در این جا از شما این است که داستان مرا با دیگر خوانندگان یا شرکت کنندگان سمینارها یا سخنرانی هایتان در میانبگذارید تا اشتباهات مرا تکرار نکنند. به مردها بگویید که زن زندگی خود را گرامی و محترم بشمارند و دودستی او را بچسبند. وگرنه سرنوشتی نظیر سرنوشت من گریبان شان را خواهد گرفت و این چیزی است که برای هیچ انسانی آرزو نمی کنم

یک داستان واقعی از دکتر دی انجلیس



           
سه شنبه 15 ارديبهشت 1394برچسب:داستان،دی انجلیس, :: 11:54
R.M

کلمات پلی هستند میان مکنونات درونی یک مرد و قلب زنی که دوستش دارد.
کلمات آفریننده ی صمیمیت آنی هستند.



           
سه شنبه 15 ارديبهشت 1394برچسب:صمیمیت،آنی،, :: 11:28
R.M

ما در یک کمپانی بزرگ به نام کمپانی شهر زندگی می کنیم، همه وظایفی داریم، چیزی که فراموش شده است این است... انسان



           
سه شنبه 15 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 1:21
R.M

همیشه در این فکرم ک باید کمک کنم، نمیتونم بپذیرم بدون فکر به مشکلات دیگران و  بی خیال زندگی کنم...



           
سه شنبه 15 ارديبهشت 1394برچسب:همیشه, :: 1:18
R.M

به یاد داشته باش گاهی پیشرفت حرکت به سمت جلو نیست!! به سمت عقب است.



           
دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 23:52
R.M

من خودم را از خودم هم رانده ام، چیست بار حرف من...



           
سه شنبه 8 ارديبهشت 1394برچسب:من،,,, :: 11:1
R.M

می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم؟!!..



           
سه شنبه 8 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 10:38
R.M

شاید یک روز دست نوشته هایم را پنهان کنم تا دست همگان به آن نرسد، آخر میدانی... تاب دیدن خشونت با آنها را ندارم :(



           
سه شنبه 8 ارديبهشت 1394برچسب:شاید،,,,, :: 10:36
R.M

نمیدانم بعد من چه خواهد شد، شاید هم آبی از آب تکان نخورد :/ ...
اگر دست نوشته هایم را بیابند چکار میکنندشان؟!! نکند دور بریزندشان... دست نوشته هایم همچون فرزندانم هستند، با آنها نا مهربانی نکنید، التماستان میکنم :(



           
سه شنبه 8 ارديبهشت 1394برچسب:نوشته هایم,,,, :: 10:31
R.M

گاهی احساس ترس تمااام وجودم را میگیرد، آنوقت است که نمیدانم به کجا بگریزم...
به که پناه برم، به کدامین سمت فرار کنم، چه چیزی طلب کنم...
راستی در چنین شرایطی چه باید کرد؟!!..
کسی میداند؟؟..



           
سه شنبه 8 ارديبهشت 1394برچسب:احساسا،ترس،,,,, :: 10:26
R.M

هر روز که می آید به انتظار تو مینشینم، کسی چه می داند، افراد از تو ترس دارند، ولی به راستی تو ترسناکی؟!!
ولی من تو را میخواهم، اگر خواهش کنم.. می آیی؟
به پایت بیفتم چه؟
تمنایت کنم چه؟
من از خود بیشتر میترسم تا تو... میدانستی؟
"من از زندگی ترس دارم" میدانی چه؟...
من، من نیستم، می توانی بفهمی؟...



           
سه شنبه 8 ارديبهشت 1394برچسب:من،من،نیستم،میفهمی،؟،؟،,,,, :: 10:13
R.M

خداوندا آرزویی ندارم...
تنها و تنها یک خواسته نه چندان بزرگ...
لطفا انجامش بده... اجابتش کن...
تنهاوتنها همین...
دیگر هیچ میخواهم.



           
سه شنبه 8 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 10:6
R.M

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم
میل - میل توست اما بی تو باور کن که من
در هچوم باد های سرد پرپر می شوم



           
دو شنبه 7 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 13:36
R.M

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها