رسول مرادی

شاید برایش مهم نباشد شوهرش که باشد، شاید او فردیست که دنیا از نگاه او متفاوت تر از نگاه من است، نمیدانم وسعت عشق به چه اندازه است، در این میان تکلیف دل چیست، دلیل خلقتش چیست؟ زمینه ی خلقت جهان از ابتدا تا انتها همه اش از عشق نشات گرفته، میگیرد و خواهد گرفت ولی نمیدانم برای ناراحتی ها برای شکست ها برای غم ها چه توجیهی بیاورم، نمیداتم...

یک دختر وُ دو دل داده تقصیر از برای کدامشانست و نفر سومی که می آیدو آن دختر را می برد، شکست برای کیست؟ پیروزی از آنِ کیست؟ فیلم بوسیدن روی ماه به کارگردانی و نویسندگی همایون اسعدیان و تهیه کنندگی منوچهر محمدی رو تماشا کنید فیلمی بسیار زیبا در مورد شهدا

نمی دانم چطور شهادت کودک شیرخوارش را جلوی دیدگانش تاب می آورد...



           
شنبه 22 آذر 1393برچسب:عشق,به,وسعت,جهان,,,,, :: 20:38
R.M

دوستت داشتم ، دوستت دارم ، دوستت خواهم داشت، تا انتهای وجود ، تا انتهای خیال ، تا انتهای روان

امشب شبِ ولنتاین ، دوست داشتم الان کنارت بودم، سرتو میگذاشتی رو شونه هام ، و من از داشتنت خوشحالِ خوشحالِ خوشحال بودم ،

کاش ...



           
پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:تمام,عمر,عشق,,,,, :: 21:25
R.M

دلم گرفته امشب کاش بودی کاش میشد حرف زد کاش این دل از بودنت شاد میشد کاش لازم نبود ادای آدم های شاد رو در بیارم کاش لبخندم واقعی بود

کاش در دهکده عشق فراوانی بود

کاش در دهکده عشق فراوانی بود

کاش در دهکده عشق فراوانی بود

کاش ...



           
پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:تمام,عمر,عشق,,,,, :: 21:19
R.M

عشق تو بدترین قسمت بهترین بود



           
پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:عشق,تو,,,,, :: 15:4
R.M

نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟

گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ، با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟


گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...!

 

اشکاشو که پاک کرد ، یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو شروع کرد
تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم .

 منبع:  http://majidkeramati3.persianblog.ir



           
چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:گل فروش,خواهرم,عشق,,,,, :: 20:13
R.M

سه پیرمرد

زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند.

زن گفت: هر چه فکر می کنم شما را نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفا” بیایید تو و چیزی بخورید.

آنها پرسیدند: آیا همسرت در خانه است؟ زن گفت: نه. آنها گفتند: پس ما نمی توانیم بیاییم.

غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است. مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن.

زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. اما آنها گفتند: ما نمی توانیم باهمدیگر وارد خانه بشویم.

زن پرسید: چرا؟ یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می کرد، گفت: اسم این ثروت است و سپس به پیرمرد دیگر رو کرد و گفت: این یکی موفقیت و اسم من هم عشق. برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند.

زن رفت و آنچه را که اتفاق افتاده بود برای همسرش تعریف کرد. شوهر خوشحال شد . گفت: چه خوب! این یک موقعیت عالیست. ثروت را دعوت می کنیمبگذار بیاید و خانه را لبریز کند!

زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزیزم! چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟

دختر خانواده که از آن سوی خانه به حرفهای آنها گوش می داد، نزدیک آمد و پیشنهاد داد: بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند؟

شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم پس برو بیرون و عشق را دعوت کن.
زن بیرون رفت و به پیرمردها گفت: آن که نامش عشق است، بیاید و مهمان ما شود.

در حالی که عشق قدم زنان به سوی خانه می رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند. زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم، شما چرا می آیید؟

این بار پیرمردها با هم پاسخ دادند: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید، دو تای دیگر بیرون می ماندند، اما شما عشق را دعوت کردید، هر کجا او برود، ما هم با او می رویم

منبع

http://loveabazari12.lxb.com



           
سه شنبه 3 دی 1392برچسب:سه پیرمرد,ثروت,عشق,مو فقیت,مایان,اباذری,,,,, :: 14:44
R.M

فرمان عشق

اگر فرمان رسد
تا من همه راز نهان را
سخت بی پروا بگویم
از آن چشمان شهلا
از آن اسطوره زیبا بگویم
از او با جامه ترمه گهی دیبا بگویم
برای لحظه ای چشمان خود بر بندم و
از موج آن گیسوی ناپیدا بگویم
چگونه گویمت
آیا به سان عاشق درمانده شیدا بگویم
ازین عابد از آن معبد
از این درمانده جان بر کف میرا بگویم
چه گویم
عاشقم
اگر چون من نمی فهمی
به رسم عاقلان شیوا تر از شیوا بگویم ...



           
دو شنبه 17 آذر 1392برچسب:فرمان,عشق,,,,,, :: 23:55
R.M

عشق
لحظه شیرینی که به تو دل بستم
از تو پرسیدم من، تو منی یا من تو؟  و تو گفتی هر دو
من به تو پیوستم، گفتم ای کاش پناهم باشی
همه جا همه وقت دست تو در دستم
تکیه گاهم باشی..   
و تو گفتی هستم ،  تا نفس هست کنارت هستم



           
سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:عشق,,,, :: 18:26
R.M

خانوم (ش-ر) خودم تنها عاشق شدم مدتها، این عشق یک طرفه ماند باز هم مدتها،هر روز با امید رسیدن به تو زندگی کردم عاشقانه،شاعرانه زیبا، و حالا بعد از این همه مدت فهمیدم شما قبلا در دانشگاه با کسی آشنا شدید و قصد ازدواج با.. دارید، متاسفم برای خودم که چرا اینقدر دیر شما رو دیدم، متاسفم برای خودم چون قلب شما متعلق به دیگریست، متاسفم برای خودم چون شما رو از دست دادم، متاسفم متاسف، ای کاشو ای کاشو ای کاش........



           
جمعه 21 تير 1392برچسب:دل,عشق,من,تو,چه کسی,چرا,, :: 11:49
R.M

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 28 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها