فرمان عشق
اگر فرمان رسد
تا من همه راز نهان را
سخت بی پروا بگویم
از آن چشمان شهلا
از آن اسطوره زیبا بگویم
از او با جامه ترمه گهی دیبا بگویم
برای لحظه ای چشمان خود بر بندم و
از موج آن گیسوی ناپیدا بگویم
چگونه گویمت
آیا به سان عاشق درمانده شیدا بگویم
ازین عابد از آن معبد
از این درمانده جان بر کف میرا بگویم
چه گویم
عاشقم
اگر چون من نمی فهمی
به رسم عاقلان شیوا تر از شیوا بگویم ...