رسول مرادی

مادرش مراقب مکالماتِ تلفنی او بود.

پدرش ساعات بازگشتِ او به منزل را زیر نظر داشت.

برادرش مراقب زمان شروع و پایان کلاس های او در دانشگاه بود.

دایی اش مسؤل تشخیص هویت و شناسایی مشاغل خواستگارهایش بود.

مادربزرگش می گفت:( این کارا بخاطر اینه که آینده ی تو خراب نشه.)

با وجود همه ی تلاشی که صرفِ آینده اش می شد، اعضای خانواده معتقد بودند او سر به هواست. شاید به همین علت بود که یک روز صبح وقتی خانه را به مقصد دانشگاه ترک کرد، برای همیشه ناپدید شد.



           
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:آینده،مراقبت،,,, :: 17:37
R.M

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 28 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها