رسول مرادی

چه چیزی رو دوست دارم، وقتی قطره های بارون میچکه رو صورتم از خودم می پرسم چی بود، سرمو می گیرم رو به آسمونو بالای سرمو نگاه می کنم، به آسمون خیره میشم، با خودم میگم بارون ببار ، انقدر ببار که سیل بیاد، هوا بوی نم خاک رو بگیره، هوا پُر بشه از عطر وجود، کاش همین الان بارون بباره، همین حالا.. ببار.. حالا...



           
دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:سیاهه,39,حرف,,,,, :: 22:14
R.M

یکی از همین روزهایی که گذشت عروسی برادرت بود با اینکه خیلی دلم میخواست اونجا کنارت باشم ولی نشد، دلم میخواست کنارت می بودم دستات توی دستام کنار هم می نشستیم و از عروسی لذت می بردیم،  (ش-ر) واای که چقدر دلم هوای چشای قشنگتو کرد، ای کاش الان کنارم می بودی و برام حرف میزدی تا باز اون ترنم صدای لطیف و زیبا توی گوشام بپیچه، ای کاش می بودیو می تونستم خیره بشم به چهرت و مدت ها به چشم های افسونگر تو نگاه میکردم، پری رویاهای من ای کاش می بودیو می تونستم سرمو بزارم روی پاهات و از وجود تو آرامش میگرفتم



           
یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:یک,بغل,حرف,دل,,,,, :: 1:41
R.M

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 28 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها