رسول مرادی

این روزآ، ی پام بیمارستانه و باز هم ی پام بیمارستان، یکی از نزدیکانم در کما بسر می بره، و این طور ک معلومه دیگه امیدی بهش نیست ، اصلاً دلم نمی خواد از مرگش صحبت کنم ولی چ کنم ک هیچ کاری جز دعا از دستم خارج نیست، وقتی میرم ICU و می بینمش ک  رو تخت خوابیده دلم می گیره، نمیدونم باید برای 2 کودک خوشگلو نازش گریه کنم ک دارن بی پدر میشن یا برای این جوان رعنا ک وصف اندامش همچون وصف رستم.. ، یا برای همسرش ک این روزها ی چشمش خونه و ی چشمش اشک....

ب راستی چقدر زود دیر میشه...



           
دو شنبه 1 ارديبهشت 1393برچسب:روزهای،سخت،,,, :: 1:19
R.M

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 28 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها