رسول مرادی

 الان از سر کار اومدم کمی تلوزیون نگاه کردم، فیلم هاش چنگی به دل نمی زد،خاموشش کردم،نمیدونستم باید چیکار کنم خوابم می اومد ولی نه خیلی زیاد، دوباره به فکرت افتادم، تصمیم گرفتم بیام تو این وبلاگ و بنویسم،از دل تنگیم، از نگاه زیبا و افسونگر تو،از سنگین بودنت، از این که وقتی میبینمت دلم یه طور خاص میشه،حتی خودم حال اون لحظه های خودم رو نمیتونم درک کنم، خدایا تو چقدر بزرگی که اجازه میدی آدم این لحظات شیرین رو تجربه کنه، بی نهایت ازت ممنونم/..

دل نوشته هایی از (ر-م) به (ش-ر)


           
دو شنبه 17 تير 1392برچسب:گفته از دل,نوشته,عاشقانه,,,,, :: 1:55
R.M

 به نام او

روزگار را دیدم که گوناگون می چرخد،نه شادی ای دوام دارد و نه اندوهی...
ضربان قلب انسان به او می گوید که زندگی دقیقه ها و ثانیه ها ست...
در ترس ننگ است و در شجاعت کرامت...
و انسان با ترس از تقدیر نجات نمی یابد...


           
دو شنبه 17 تير 1392برچسب:سیاهه,نوشته,,,,, :: 1:34
R.M

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 28 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها