رسول مرادی

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.

 آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:

عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.

ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.

حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.



           
دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:داستان,کوتاه,,,, :: 2:42
R.M

بعضی اوقات آدم اونقدر از زندگیش راضیه که فکر میکنه خیلی خوشبخته،برعکس بعضی اوقات هم اونقدر از زندگیش ناراحته که ... ،چرا ما آدما اینطوری هستیم،من خودم هم اینطور هستم،شاید بخاطر اینه که یادمون میره زندگیمون تو این دنیا موقتیه ،بعضی وقتها حرس مال دنیا، حرس بالا بردن مدرک تحصیلی یا حرس خرید هر چیزی که به فکرت برسه اونم از بهترینو گرون ترینش و حرس هرچیز دیگه ای آدمو ول نمیکنه، البته پیشرفت بد نیست همه دوس داریم پیشرفت کنیم،چه خوبه که با فکر و تدبیر پله های موفقیتو طی کنیم  اینطوری صعودمون در برابر سقوط بیمه میشه و تو زندگی کمتر با شکست روبرو میشیم،با درنظر گرفتن همه ی اینها بعد دو روز ما باز هم همون آدم سابقیم به راستی ما آدما چرا اینطوریم؟...



           
چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:جملات,کوتاه,, :: 4:52
R.M

ای کاش دنیای کودکی اینقدر سریع تموم نمیشد،یادتون میاد اون دوره از زندگی که میرفتیم دبستان چقدر شیرین بود،
وقتی تو همون دورها بودیم برآمون شیرینی خاصی نداشت،یا توی دوره های راهنمایی و دبیرستان که هر کدوم برای
ما لذت خاص خودشو داشت همیشه هم دوست داشتیم زودتر بزرگ شیم ،حالا منظور من از این صحبت ها چیه؟
الان که بزرگتر شدیم ،یامفهوم واضح تر پا گذاشتیم به دنیای آدم بزرگها، یکم دقت بکنیم.آیا این دنیا همونیه که در
کودکی میخواستیم زودتر واردش بشیم....
ای کاش دنیا بهتر و زیباتر از این بود دیگه ارزشو احترامی برای هم قاعل نیستیم،بخاطر پول دل همه رو به درد
میاریم،بعضی اوقات با طعنه با هم صحبت میکنیم یه طوری میخوایم سرتری خودمونو به طرف ثابت کنیم،چرا این
طوری شدیم ،تا هزارمون شد دوهزار باید جوگیر بشیم ،خودمونو گم کنیمو طور دیگه ای با دیگران برخورد کنیم،
اگه واقعن اینطوریه پس ضرفیت بعضیامون خیلی پایینه 



           
یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:جملات,کوتاه,, :: 5:34
R.M

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 28 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها