گفت: (برای اصیل بودن کافی است که دروغ نگویی... آغاز اصالت خوب همین است که... نخواهی چیزی باشی که نیستی...) ... و ما آنقدر مشغول نقاب به چهره زدن بودیم که قیافه خودمان یادمان رفته بود...
گفت: «آرام؟ آرام برای چه باید گرفت؟ وقتی بمیریم،خود به خود آرام می گیریم! پش از آن که بمیریم که نباید بمیریم!» ... و ما مشغول مردن مان بودیم. وقت برای زیستن نداشتیم!